کد مطلب:140401 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:108

اذن جهاد خواستن حضرت علی اکبر از پدر بزرگوارش




چو نوبت به آل پیمبر رسید

جهان جامه ی صبر در بردرید



نخستین علی اكبر مه لقا

نمودی شه تشنه را جان فدا



پس از شهادت همه انصار و اصحاب با وفای امام علیه السلام نوبت به جوانان بنی هاشم رسید كه تعدادشان سی نفر بود، پیش از آنكه ایشان آماده كارزار شوند خامس آل عبا خود مهیای نبرد گردیدند به یكبار تمام جوانان اهل بیت دور امام علیه السلام را گرفته خود را به روی دست و پای آن حضرت انداختند و عرضه داشتند:

فدای خاك پایت گردیم تا یك تن از ما زنده است نخواهیم گذارد كه به میدان تشریف ببرید و در میان تمام این عزیزان جوان رشید و دلیر و فرزند دلبند خود حضرت یعنی جناب علی اكبر سلام الله علیه از همه بیشتر برای غربت امام علیه السلام می سوخت، آن سرو باغ ولایت خود را بقدم سلطان دین انداخت و عرض كرد: یا ابه لا ابقانی الله بعدك طرفة عین

پدر جان بعد از تو یك لحظه و یك چشم بر هم زدن خدا من را زنده نگه ندارد ساعتی صبر نما و حرب خود را متوقف كن تا من جانم را قربانت كنم پس از آن خود دانی

فرد



به خلد بی علی اكبر مرو نه شرط وفاست

بده اجازه كه تا گفته بر او دیر است



امام حسین علیه السلام از استماع این كلمات رنگش متغیر شد و حالش دگرگون گردید سر علی اكبر را از خاك برداشت و به سینه مبارك چسبانید، صورت نازنینش را بوسید و فرمود:


علی جان چه خیال كرده و چه در نظر داری؟

علی اكبر عرضه داشت: بابا این زندگی بر من حرام است، الآن وارد خیمه شدم تا اطفال را تسلی داده و بانوان را آرام كنم

شعر



رقیه آمده خود را به دامنم افكند

به گریه گفت كه ای اكبر سعادتمند



كباب شد جگرم از عطش برادر جان

رسید جان به لبم از عطش برادر جان



هزار مرتبه مردن ز زندگی بهتر

مرا شهادت از این سرافكندگی بهتر



این بگفت و شروع كرد به گریستن.

فرد



از جزع بست دجله سیماب بر سمن

وز اشگ ریخت سوده الماس بر كنار



پس امام علیه السلام علی را در بركشید و صورتش را بوسید.

شعر



چو شاه تشنه جگر دید بیقراری او

كه جان گرفته به كف از برای یاری او



كشید دست به رخساره ی علی اكبر

كه بگذر از سر این خواهش ای عزیز پدر



فتادن قد سرو تو بر زمین حیف است

به خون طپیدن این جسم نازنین حیف است






تو تازه سرو برومند جویبار منی

شبیه جد كبار بزرگوار منی



مرو كه بار غمم را غم تو سربار است

مرو كه هجر تو سخت است و سخت دشوار است



سپس با عجز و لابه و اصرار و ابرام زیاد از پدر درخواست اذن جهاد نمود فلما كثرت مبالغته فی الاستیذان و اشد جزعه و هو عطشان اذن له الحسین و هو و لهان

و وقتی مبالغه واصرار شاهزاده در گرفتن اذن زیاد گردید و جزع و فزع آن سرو قامت تشنه لب شدید گشت امام علیه السلام در حالی كه حیران و واله مانده بود اذنش داد.

علی اكبر بسیار خشنود و شادمان گشت و عزم را جزم كرد كه به میدان رود، امام علیه السلام كه چنین دید عزیزش را پیش طلبید و با دست مبارك خود لباس حرب بر اندامش پوشید.

و رتب علی قامته اسلحة الحرب و البسته الدرع و شد فی وسطه منطقة له من الادیم، فوضع علی مفرقه مغفرا فولادیا و قلده سیفا مصریا و اركبه العقاب براقا مأویا.

امام علیه السلام بر قامت با استقامت فرزند دلبندش اسلحه حرب پوشاند و زره به اندامش استوار نمود و كمربند چرمی كه از پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم بود بر كمرش بست و خود فولادی بر سرش نهاد و شمشیر مصری بر میانش حمایل كرد و او را بر اسب عقاب براق آسا سوار كرد

شعر



چه قامت بدینسان بیاراستش

شهید ره ایزدی خواستش



بگفتا به حال غمین سر بسر

جدا گشتی از من تو جان پسر



تو رفتی و غم محفل ما شكست

چه محفل دگر چون دل ما شكست






ز گلبن اگر نوگلی كم شود

ابر بلبلان حال درهم شود



چه دانی كه من در چه احوالمی

الف بودم اكنون ز غم دالمی



سپس امام علیه السلام فرمود: فرزندم اكنون برو بدر خیام حرم خداحافظی كن

شعر



برو بسوی حرم لحظه ای به چشم پر آب

به آخرین نظری اهل بیت را دریاب



دمی انیس دل عمه های بی كس باش

نمك به زخم دل مادر پریشان باش



علی اكبر با قدی چون شاخه ی صنوبر و با چشمی اشگبار و آهی آتشبار بدر خیمه آمد فریاد كرد.

شعر



دیگر به قیامت است دیدار

ای اهل حرم خدا نگهدار



وقت است كه جان خود فشانیم

در پای امام زار افكار



اهل بیت چون صدای روح افزای علی اكبر را شنیدند مانند كواكب سر از برج خیمه بیرون كردند و پروانه شمع رخسار علی اكبر گردیدند یكمرتبه شیون اهل حرم بلند شد فاذا ضجة قامت من الحرم و عجة علت من الفسطاط المحرم عمه ها و خواهرها همه از بزرگ و كوچك بیرون آمدند و بدور مركب علی حلقه زدند فاخذت عماته و اخواته بركابه و عنانه و قوائم مركبه و امطرن علیه سحائب العیون الهاطلة.

عمه ها و خواهران ركاب و عنان و دست و پای مركبش را گرفتند و اشگ از دیدگان باریدند.